گل پسرم ، عشق من
هفته پيش بابايي درگير امتحاناتش بود و فرصت نداشت با تو بازي كنه ... به جاش من همه ي زمانم رو به تو اختصاص دادم و هيچ كاري به غير از بازي كردن و سرو كله زدن با تو انجام ندادم .
بهت قول داده بودم كه آخر هفته ببرمت پارك تا ماشين بازي كني و بوغ بزني ...!!!
الوعده وفا ...
با مامان جون رفتيم پارك و تو مثل نديد به ديد ها بعد از هر وسيله ي بازي فقط گريه مي كردي و آبرومون رو مي بردي ...
از سرسره بازي خوشت اومده بود ولي همين كه سر مي خوردي و ميومدي پايين ، گريه مي كردي و ناراحت بودي كه تموم شده ،با اينكه حتي يه ثانيه هم طول نمي كشيد كه تو رو دوباره مي زاشتم بالاي سرسره ، ولي جيگرم تو كم طاقت تر از اون بودي كه همين زمان كوتاه رو هم تحمل كني ...