محمدصدرا و پارك ...

گل پسرم ، عشق من

هفته پيش بابايي درگير امتحاناتش بود و فرصت نداشت با تو بازي كنه ... به جاش من همه ي زمانم رو به تو اختصاص دادم و هيچ كاري به غير از بازي كردن و سرو كله زدن با تو انجام ندادم .

بهت قول داده بودم كه آخر هفته ببرمت پارك تا ماشين بازي كني و بوغ بزني ...!!!

الوعده وفا ...

 

 

 

با مامان جون رفتيم پارك و تو مثل نديد به ديد ها بعد از هر وسيله ي بازي فقط گريه مي كردي و آبرومون رو مي بردي ...

از سرسره بازي خوشت اومده بود ولي همين كه سر مي خوردي و ميومدي پايين ، گريه مي كردي و ناراحت بودي كه تموم شده ،با اينكه حتي يه ثانيه هم طول نمي كشيد كه تو رو دوباره مي زاشتم بالاي سرسره ،  ولي جيگرم تو كم طاقت تر از اون بودي كه همين زمان كوتاه رو هم تحمل كني ...


تاریخ : 06 بهمن 1394 - 13:30 | توسط : مامان ِفندوقي | بازدید : 666 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

محمدصدرا و يكسالگي

پسر گلم

امروز دقيقا يكسال  و 11 روزه هستي ...

مي خوام تو اين پست برات برنامه روزانه و توانايي هايي كه تا الان كسب كردي و كارهايي كه مي توني انجام بدي و ما براي هر كدومش كلي ذوق كرديم ، رو بنويسم ...

تقريبا از 8 ماهگي ، كه مرخصي زايمان من تموم شد و و رفتم سركار ، صبح ها ساعت 6 و نيم 7 بيدار ميشي ، لباسات رو مي پوشونيم ، بابايي تورو به همراه شير و غذاي روزانه ات مي بره خونه مادرجون ، تقريبا بعداز ظهر ها هم ساعت 5/5 6 مياييم دنبالت و مي آريمت خونه ، تازه اون موقع كشتي گرفتنامون شروع ميشه JJ

تو سرحال ، خواب بعدازظهرت رو كردي و فقط دلت مي خواد بازي كني با ما . از طرفي ما با يه كوه خستگي ناشي از بي خوابي شب گدشته و مشكلات كاري و ترافيك و ... رسيده ايم خونه و دلمون مي خواد فقط براي نيم ساعت هم كه شده استراحت كنيم اما با توءه وروجك اصلا شدني نيست ...و البته تو با شيطنت ها و شيرين كاري هات ما رو سر ذوق مياري ...

گل پسرم

تو همچنان كم خواب هستي در بهترين حالت ، شب ها 8 ساعت مي خوابي كه البته هنوزم كه هنوزه هر يكساعت يه بار بيدار مي شي و نق مي زني و شير مي خوري !! و اگه فقط و فقط 5 ثانيه دير بهت شير بدم ، داد و هواري راه مي اندازي كه همه همسايه ها بيدار ميشن و تازه لج هم مي كني و ديگه هيچي نمي خوري ...خلاصه ماجرا ها داريم شبا ...

در طول روز هم 2 بار به مدت يكساعت و نيم، استراحت مي كني و در بقيه ساعات روز الحمدالله بسيار سرحال و پر انرژي هستي ...

جيگر مامان

تو در يكسالگي 4 تا دندون داشتي و دقيقا يك هفته بعد از جشن تولدت مرواريد هات شدند 5 تا ، ششمي تا هشتمي هم تا الان دراومدند ...

تو از 11 ماهگي راه رفتن رو شروع كردي و الان ديگه راحت راه مي ري و با كفش سوت سوتيت تو پاركينگ با بابايي توپ بازي مي كني ...

علاقه زيادي به نشستن پشت فرمون داري ، البته ماهاست كه به اين كار علاقه مندي ولي الان ديگه به سختي ميشه تو بغل من روي صندلي كنار راننده بشيني ... توي ماشين كاملا نا آرومي و اگه به ترافيك بخوريم رسما با نق زدن هات ديونمون مي كني !!! ولي وقتي كليپ هاي تو گوشيم رو مي بيني سرگرم ميشي و آروم ميشيني رو پاهام ...

تقريبا از تولد يكسالگيت به اين طرف ، به آهنگ هاي عمو پورنگ علاقه مند شدي و با دقت ميشيني و نگاه مي كني و من هم از اين عادتت سوء استفاده مي كنم و تو اين لحظات به كارهاي خونه مي رسم ....

هنوز خيلي حرف نميزني ولي چند ماهي هست كه "بابا " ، " دَدَ " ، " به به " و وقتي چيزي متعجبت مي كنه " اوخ اوخ " مي گي ... و ما ذوق مي كنيم .

ولي كاملا با اشاره منظورت رو بما مي فهموني ...

دست ميزني ...

باي باي مي كني ...

وقتي بهت مي گيم پات رو بيار بوس كنم، پاهات رو مياري بالا تا ما راحت بوسش كنيم ...

وقتي مي گيم يه بوس بده ، لپت رو مياري تا بوسش كنيم...

و ديگه اينكه فرق كنترل تلويزيون با گوشي تلفن رو دقيقا مي دوني و وقتي مي گيم كنترل يا گوشي رو بيار ، ميري و درست مي آري ...

گوشي تلفن رو مي زاري رو گوشِت و الو مي كني ...

و جديدا مي ري ميشيني رو پتو و به ما مي فهموني كه بياييم تاپ تاپ عباسيت بكنيم و براي اين كار هيچ زمان پاياني در نظر نمي گيري LJ


تاریخ : 22 دی 1394 - 19:28 | توسط : مامان ِفندوقي | بازدید : 542 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

جشن تولد يكسالگي

تولد تولد، تولدت مبارك

پسر کوچولوی قشنگم در سیصد و شصت و ششمین روز از زندگیت جشن تولد یکسالگی تو رو برگزار کردیم . یه جشن خوب و به یاد موندنی با تم قورباقه !!!!!!!!!!


  گل پسرم

 

تولد يكسالگيت از اون روز هاي خاص زندگي من و بابايي بود. كه خدارو شكر خيلي هم خوش گذشت ...


از مدت ها قبل از تولد ( تقريبا از يك ماه و نيم قبل ) در تدارك اين روز بوديم ، تصميم نداشتيم مهموني مفصلي بگيريم ، چون خيلي شنيده بودم كه بچه ها تو اين سن از غريبه ها و شلوغي زياد مي ترسن و بهشون خوش نمي گذره ، واسه همين همه چيز حول محور خوش گذروني جنابعالي تنظيم شد ...!!

 

 كار هايي كه برات از يك ماه قبل با وجود مشغله هاي كاري و خستگي هاي ناشي از اون ، انجام مي داديم ما رو خيلي سر ذوق مي آورد، مخصوصا بابايي ، كه مجبور بود آخر شبا كه شما مي خوابي لب تاپ رو رشن كنه و طراحي تم قورباغه ايي تولدت رو انجام بده ، البته با همراهي ماماني !!

 

- يه ريسه عكس برات درست كرديم كه تشكيل شده بود از 13 تا عكس ، به ازاي ماهاي زندگيت ...

 

- يه صفحه يادگاري هم برات درست كرديم كه مهمون هايي كه تو جشن تولدت بودند برات يه جمله به عنوان يادگاري از اين شب نوشتند .

 

- يكي ديگه از كارها اين بود كه با 10 11 تا آهنگ تولد و منتخبي از عكسهاي تو با ساير اعضاي خانواده ، كليپ درست كرديم ، كه براي همه ي مهمون ها خاطرات يكسال گذشته مرورمي شد .

- كيك تولدت رو هم به شكل قورباغه سفارش داديم و خونه مادر جون رو هم با بادكنك هاي سبز و قرمز تزئين كرديم.

 

- برف شادي و فشفشه ها برات خيلي جالب بودند و قيافت تو اون لحظه ديدني بود ...

 

- يكي از نكات جالب اين بود كه خودت شمع تولدت رو فوت كردي ، آخه از يك ماه قبل ، مادرجون و پدرجون ، آموزش فوت كردن شمع رو شروع كرده بودند كه نتيجه اش موفقيت آميز بود.

 

- راستي يه كار ديگه هم كه كرديم اين بود كه ، هفته قبل از تولدت برديمت آتليه و يه عكس با تم تولد انداختيم بعد هم اون عكس رو داديم پازل كردند و به عنوان گيفت تولد ، هديه كرديم به كوچولو هاي دعوت شده تو تولدت ...( محمد مهدي و محمد پارسا )

 

تولدت رو روز پنجشنبه گرفتيم و شب قبل از تولد با اينكه عصرخسته از سر كار اومده بوديم ولي چون خيلي ذوق داشتيم تا ساعت 1 نصفه شب تو خونه مادرجون اينا ، به همراه پدرجون و عمو احسان و بابايي و البته با نظارت و شيطنت هاي خودت كارهاي فردا رو انجام مي داديم . تا بالاخره ساعت 12 ظهر روز بعد كارهامون تموم شد و تونستيم بريم خونه ...

خداروشكر تو هم خيلي همراهي كردي ، علي رغم انتظار ما ، روز تولدت خيلي خوب خوابيدي و وقتي بيدار شدي حسابي سرحال بودي ، با بابايي رفتي حموم و اومدي لباس داماديت رو پوشيدي و رفتيم خونه مادرجون ...

 

در طول شب هم خييييلي آقا بودي ، همه چيز خيلي خوب بود و البته همين جا از زحمات همگي تشكر مي كنم ، چون هيچ كس بيكار نبود ... مادرجون و پدرجون در حال پذيرايي، عمو احسان و عمو امير در حال ثبت لحظات ... بابا جون و مامان گلي در حال شكلك درآوردن و سرگرم كردن تو تا بتونيم ازت يه عكس خوب بگيريم ، كوچولو هاي مهموني هم در حال ورجه وورجه كردن ...

 

اين سه تا دسته گل ( محمد مهدي، محمدصدرا و محمدپارسا ) ، نفرات اصلي اين جشن بودند كه با شادي اونها ، شادي ما هم صد چندان شد...

شام شب تولدت هم ، با توجه به وقت كم و خودموني بودن مهمون ها ، قورمه سبزي و چيكن استراگانف بود به همراه سالاد فصل و البته ژله قورباغه ايي ...!!!

 

آخر شب هم به اتفاق عموها و پدرجون شروع كرديد به بازي كردن با كادوهايي كه لطف كرده بودند و برات آورده بودند ...

پدرجون ..... 50 تومن پول

مادر جون ..... يه قطار ريل دار خوشگل

مامان گلي و باباجون .... يه دفترچه حساب برات بازكردند و 500 تومن پول گذاشتند.

دايي پيام و محمد مهدي .... 200 تومن پول به اضافه يه عروسك آوازخون با مزه

 

عمو امير و زن عمو و محمد پارسا .... يه ماشين كنترلي حرفه ايي

عمو احسان ... عروسك راس

پي نوشت :

پنجشنبه ساعت 3و نيم نصفه شب ، يه فرشته كوچولو به جمع خانواده اضافه شد و تو دختر دايي دار شدي !!! ، فاطمه زهرا دقيقا يكسال بعد از تو متولد شد ، قدمش مبارك ...


تاریخ : 13 دی 1394 - 00:35 | توسط : مامان ِفندوقي | بازدید : 2905 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

جشن تولد يكسالگي

جشن تولد يكسالگي


تاریخ : 12 دی 1394 - 23:21 | توسط : مامان ِفندوقي | بازدید : 719 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

هورا ... وبلاگ دار شدي ... فندقي

 

فندقي مامان

 

روزگار به سرعت مي گذره و تو روز به روز بزرگتر ، عزيز تر و خواستني تر مي شي ، و من از ترس فراموش كردن اين روزهاي قشنگ و البته پردغدغه ، اين وبلاگ رو برات درست كردم . تا ثبت كنم وقايع سال هاي آغازين زندگيت را ...

 

به اين اميد كه زيباترين لحظات در انتظارت باشد ...  

 


تاریخ : 12 دی 1394 - 19:13 | توسط : مامان ِفندوقي | بازدید : 597 | موضوع : وبلاگ | یک نظر