تولد تولد، تولدت مبارك
پسر کوچولوی قشنگم در سیصد و شصت و ششمین روز از زندگیت جشن تولد یکسالگی تو رو برگزار کردیم . یه جشن خوب و به یاد موندنی با تم قورباقه !!!!!!!!!!
گل پسرم
تولد يكسالگيت از اون روز هاي خاص زندگي من و بابايي بود. كه خدارو شكر خيلي هم خوش گذشت ...
از مدت ها قبل از تولد ( تقريبا از يك ماه و نيم قبل ) در تدارك اين روز بوديم ، تصميم نداشتيم مهموني مفصلي بگيريم ، چون خيلي شنيده بودم كه بچه ها تو اين سن از غريبه ها و شلوغي زياد مي ترسن و بهشون خوش نمي گذره ، واسه همين همه چيز حول محور خوش گذروني جنابعالي تنظيم شد ...!!
كار هايي كه برات از يك ماه قبل با وجود مشغله هاي كاري و خستگي هاي ناشي از اون ، انجام مي داديم ما رو خيلي سر ذوق مي آورد، مخصوصا بابايي ، كه مجبور بود آخر شبا كه شما مي خوابي لب تاپ رو رشن كنه و طراحي تم قورباغه ايي تولدت رو انجام بده ، البته با همراهي ماماني !!
- يه ريسه عكس برات درست كرديم كه تشكيل شده بود از 13 تا عكس ، به ازاي ماهاي زندگيت ...
- يه صفحه يادگاري هم برات درست كرديم كه مهمون هايي كه تو جشن تولدت بودند برات يه جمله به عنوان يادگاري از اين شب نوشتند .
- يكي ديگه از كارها اين بود كه با 10 – 11 تا آهنگ تولد و منتخبي از عكسهاي تو با ساير اعضاي خانواده ، كليپ درست كرديم ، كه براي همه ي مهمون ها خاطرات يكسال گذشته مرورمي شد .
- كيك تولدت رو هم به شكل قورباغه سفارش داديم و خونه مادر جون رو هم با بادكنك هاي سبز و قرمز تزئين كرديم.
- برف شادي و فشفشه ها برات خيلي جالب بودند و قيافت تو اون لحظه ديدني بود ...
- يكي از نكات جالب اين بود كه خودت شمع تولدت رو فوت كردي ، آخه از يك ماه قبل ، مادرجون و پدرجون ، آموزش فوت كردن شمع رو شروع كرده بودند كه نتيجه اش موفقيت آميز بود.
- راستي يه كار ديگه هم كه كرديم اين بود كه ، هفته قبل از تولدت برديمت آتليه و يه عكس با تم تولد انداختيم بعد هم اون عكس رو داديم پازل كردند و به عنوان گيفت تولد ، هديه كرديم به كوچولو هاي دعوت شده تو تولدت ...( محمد مهدي و محمد پارسا )
تولدت رو روز پنجشنبه گرفتيم و شب قبل از تولد با اينكه عصرخسته از سر كار اومده بوديم ولي چون خيلي ذوق داشتيم تا ساعت 1 نصفه شب تو خونه مادرجون اينا ، به همراه پدرجون و عمو احسان و بابايي و البته با نظارت و شيطنت هاي خودت كارهاي فردا رو انجام مي داديم . تا بالاخره ساعت 12 ظهر روز بعد كارهامون تموم شد و تونستيم بريم خونه ...
خداروشكر تو هم خيلي همراهي كردي ، علي رغم انتظار ما ، روز تولدت خيلي خوب خوابيدي و وقتي بيدار شدي حسابي سرحال بودي ، با بابايي رفتي حموم و اومدي لباس داماديت رو پوشيدي و رفتيم خونه مادرجون ...
در طول شب هم خييييلي آقا بودي ، همه چيز خيلي خوب بود و البته همين جا از زحمات همگي تشكر مي كنم ، چون هيچ كس بيكار نبود ... مادرجون و پدرجون در حال پذيرايي، عمو احسان و عمو امير در حال ثبت لحظات ... بابا جون و مامان گلي در حال شكلك درآوردن و سرگرم كردن تو تا بتونيم ازت يه عكس خوب بگيريم ، كوچولو هاي مهموني هم در حال ورجه وورجه كردن ...
اين سه تا دسته گل ( محمد مهدي، محمدصدرا و محمدپارسا ) ، نفرات اصلي اين جشن بودند كه با شادي اونها ، شادي ما هم صد چندان شد...
شام شب تولدت هم ، با توجه به وقت كم و خودموني بودن مهمون ها ، قورمه سبزي و چيكن استراگانف بود به همراه سالاد فصل و البته ژله قورباغه ايي ...!!!
آخر شب هم به اتفاق عموها و پدرجون شروع كرديد به بازي كردن با كادوهايي كه لطف كرده بودند و برات آورده بودند ...
پدرجون ..... 50 تومن پول
مادر جون ..... يه قطار ريل دار خوشگل
مامان گلي و باباجون .... يه دفترچه حساب برات بازكردند و 500 تومن پول گذاشتند.
دايي پيام و محمد مهدي .... 200 تومن پول به اضافه يه عروسك آوازخون با مزه
عمو امير و زن عمو و محمد پارسا .... يه ماشين كنترلي حرفه ايي
عمو احسان ... عروسك راس
پي نوشت :
پنجشنبه ساعت 3و نيم نصفه شب ، يه فرشته كوچولو به جمع خانواده اضافه شد و تو دختر دايي دار شدي !!! ، فاطمه زهرا دقيقا يكسال بعد از تو متولد شد ، قدمش مبارك ...